سيد امير سامسيد امير سام، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

سام؛ خورشید کوچک ما

سام من

پسر من چند وقته که موهات خییلی بلند شده اما دلم نمیاد کوتاهشون کنم، میخوام بلند بشن. برای همین امروز با کش موهاتو بستم. یه موقع هایی اینقدر دلم میخواد دختر بودی... خیلی ناز میشدی هااااااااااااااااااااااااااااااا              قرررررررربونت برم .                ...
14 تير 1392

یک روز در حیاط خانه

پسر گلم دیروز حوصلت توی خونه خیلی سر رفته بود. بابایی هم کار داشت و نمیشد بریم بیرون منم شما رو بردم پایین ،توی حیاط. تو هم خیلی خوشت اومد و کللللی بازی کردی. به همه چیز دست زدی تا ازشون سر در بیاری!          و طبق معمول میخواستی همه چیزو بریزی توی چاه. اینجا هم میری گلبرگ هارو میاری و میریزی توی چاه                     قربونت برم که خسته شدی و میخوای بری.             توی اسانسور هم کلی شادی کردی و دستتو به همه جا زدی             امیدوارم که بهت خوش گذشته باشه.                                              ...
14 تير 1392

جدیدها

سام مامان این روزا خیلی کارای جدیدی انجام میده.      تو این یک ماه گذشته کللللی پیشرفت کرده ..مثلا میدونه که کاربرد تلفن چیه بعد میذارتش روی گوشش و به زبون خودش حرف میزنه، ازپله ها بالا میره، یه کلماتی رو بیان میکنه و اهنگشونو میزنه،مثل مامان ،بابا،دایی،عزیزم،بده،مینا،دد و در کل خیلی هشیار شده     یکی از بزرگترین  کارهاش راه رفتنه که اونم چند مرحله داشت.     بالا رفتن از پله     از پله ها پایین میاد   و اولین قدمهای استوار   تلفن رو بر میداری و روی گوشت میذاری و الو میگی. وقتی هم که من میخوام گولت بزنم و    الکی کنترل رو به جای...
12 تير 1392

بستنی

                  سام عزیزم تو این روزهای گرم یا بهتره بگم داااغ تابستونی هیچ چیزی بهتر از بستنی نیست. تو هم که عاشقشی.اولین بار توی مدینه جمیرا در دبی بهت بستنی دادم،اونم یه نوک قاشق. اما اینقدر جیغ زدی و بازم میخواستی که همه بهمون نگاه میکردند و فکر میکردن حالا ما چه کارت کردیم.بابا جونم یه قاشق پر بستنی کذاشت تو دهنت. تو هم چشمات گرد شد،نه میتونستی بستنی رو که با این همه زحمت به دست اورده بودی بدی بیرون،نه دلت میامد و نه میتونستی قورتش بدی بمیرم برات شکموی مامی.     امروز هم وقتی من داشتم بستنی میخوردم تو حمله کردی به ط...
11 تير 1392